دو نمایشنامه نویس رمانتیک پیشتاز فرانسوی به نام های الکساندر دوما پدر (Alexandre Dumas pere) (1870 – 1802) و ویکتور هوگو را باید در زمره هنرمندانی دانست که مبادرت به دخالت در طراحی صحنه نمایش های خود کردند. در حالی که در این دوران، غالبا به طراحی صحنه و لباس با رویکردی متعصبانه برخورد می شد.
دوما از برداشتی کاملا شخصی درباره چگونگی طراحی صحنه آثار خود برخوردار بود و بر نمایش مو به موی جزییات وقایع تاریخی تاکید می کرد. این علاقمندی باعث شد تا در نهایت، در سال 1847، اقدام به تاسیس تئاتر خود تحت عنوان تئاتر تاریخی (Theatre-Historique) کند.
الکساندر دوما در سال 1848، رمان کنت مونت کریستو (Le Comte de Monte-Cristo/ The Count of Monte Cristo) خود را در 20 پرده به نمایشنامه تبدیل کرد و در طول دو روز آن را اجرا کرد. او در نمایش شوالیه خانه سرخ (Le Chevalier de Maison-Rouge/ The Knight of the Red House) که در سال 1847 مبادرت به تولید آن کرد، از 300 مرد، زن و کودک در یک صحنه استفاده کرد. در این طراحی صحنه، بازیگران در خیابان قدم می زدند و تعدادی دیگر بر روی پشت بام ها و داخل عمارت ها دیده می شدند.
یک منتقد تئاتر اظهار داشته بود، بهترین طراحی صحنه تئاتر فرانسه در تئاتر تاریخی دوما به روی صحنه رفته بود. او افزوده بود، در این داوری قادر به مستثنی کردن کمدی فرانسز و اپرای پاریس نبوده است. تعجب آور نیست که دوما در سال 1850، به دلیل مضیقه مالی مجبور به ترک تئاتر تاریخی شد.
افتتاح یک نمایش در تئاتر تاریخی الکساندر دوما پدر، پاریس، 1847. گراور بر روی چوب، انگلستان، از مجموعه گرنجر (Granger Collection)، نیویورک.
شهرت و اعتبار ویکتور هوگو در مقام قهرمان رمانتیسیسم فرانسه، به واسطه مقدمه ای که او در سال 1827- زمانی که تنها 25 سال داشت – بر نمایشنامه محبوب کرامول (Cramwell) نوشت، به دست آمد.
او در این مقدمه به اصول بنیادین تراژدی فرانسوی که از سال 1637 سیطره خود را حفظ کرده بود حمله کرد. به خصوص به آن بخش از این قواعد که بر لزوم رعایت وحدت های سه گانه زمان، مکان و موضوع تاکید می کرد.
هوگو اعلام کرد، با استفاده همزمان از عناصر تراژدی و کمدی در یک نمایشنامه واحد، می توان به حل و فصل تناقض های انسانی پرداخت.
یکی دیگر از عوامل موفقیت نمایشنامه کرامول، رشد روزافزون علاقه مخاطبان این دوران به نمایشنامه های شکسپیر بود که از وحدت های سه گانه مرسوم تبعیت نمی کرد. این نمایشنامه ها در دهه 1820، در پی آن که دو کمپانی انگلیسی – چارلز کمبل (Charles Kemble) و مک ردی (Macready) – نمایش های خود را به پاریس آوردند، به شهرتی بی سابقه در تمام اروپا دست یافتند. کمبل و مک ردی، نمایش های رمانتیک فرانسوی که با تحسین همگان روبرو شده بودند را نیز به انگلستان معرفی کردند.
در سال 1829، اجرای نمایش های رمانتیک در کمدی فرانسز از سر گرفته شد. زمانی که کمدی فرانسز اعلام کرد قصد اجرای نمایش هرنانی ویکتور هوگو را دارد، انفجاری به قوع پیوست. این نمایشنامه تمام قوانینی که حامیان تراژدی سنتی فرانسوی، آنها را گرامی می داشتند درهم شکست.
در شب افتتاحیه نمایش هرنانی، جدالی بزرگ در قسمت تماشاگران درگرفت. جنگی که در تمام 60 شب اجرای این نمایش تکرار شد.
نقاشی آلبر بسنار (Albert Besnard) از جدال میان تماشاگران نمایش هرنانی اثر ویکتور هوگو، که در 25 فوریه 1830 درگرفت. اجرا در کمدی فرانسز. کمدی فرانسز، پاریس، فرانسه، منبع هنر، نیویورک.
معمولا از اجرای این نمایش، به عنوان روز پیروزی رمانتیسیسم در فرانسه یاد می شود. (و پایان رمانتیسیسم فرانسوی را شکست نمایش بورگراوها (Les Burgraves) در سال 1843 می دانند).
در دهه 1830، نقد طراحی صحنه به بخش استانداردی از نقدها و نوشته های تئاتری تبدیل شد. بسیاری از منتقدان تئاتر به طراحی صحنه و ماشینری نمایش ها نیز می پرداختند.
در این میان، نقش جلوه های بصری و طراحی صحنه موجود در تئاتر معمولا مورد تایید قرار می گرفت. هنگامی که در میانه قرن نوزدهم، رمانتیسیسم مسیر تئاتر را به رئالیسم واگذار کرد، سال ها از معرفی مولفه های طراحی صحنه، در قالب حقیقتی تصویری و شناخته شده می گذشت.
نگاه ایده آل گرای رمانتیسیسم به امیدهای انسانی، مطرود اعلام شد و دقت در جزییات بیان جهان ملموس و قابل درک امتداد یافت.