فیلم جدید نیکول کیدمن، دختربچه، انتقادات فراوانی را نسبت به حضور این بازیگر متفاوت سینمای جهان برانگیخت. مصاحبه کوتاهی که می خوانید، درباره روند کاری این بازیگر در این کار و در همکاری با کوبریک در چشمان تمام بسته است.
در مورد روند اولین خواندن فیلمنامه به من بگویید. آیا هنگام خواندن فیلمنامه از روش خاصی پیروی می کنید؟
آیا به گوشه ای می روید؟ یا این که کسی آن را برای شما می فرستد و شما شروع به خواندن می کنید؟
خب! اگر فیلمنامه خوبی باشد، می نشینم و شروع به خواندن می کنم. اگر مرا نگه دارد، تا انتها می خوانم و متوقف نمی شوم و بلافاصله یادداشت برداری می کنم.
بلافاصله؟
این را کوبریک به من آموخت. او می گفت:
«چیزی جز اولین خواندن متن وجود ندارد. پس از آن، همه چیز واکنش هایی با تفاوت های کمی متفاوت خواهد بود؛ اما آنی و شهودی نخواهد بود.»
تمام ایده هایی که ظاهر می شوند یا نقصان ها در همان بار اول خوانش متن خود را به نمایش می گذارند.
بنابراین او فیلمنامه را در یک پاکت می فرستاد و می گفت: «دو ساعت دیگر آن را پس می گیرم.» سپس آن را پس می گرفت تا مطمئن شود شما می نشینید و آن را در یک نشست می خوانید.
آیا فیلمنامه را همراه با یادداشت برای کوبریک ارسال کردید؟
من هیچ یادداشتی برایش نفرستادم. فقط گفتم:
«هر کاری که باشد من هستم. حتی نیازی به خواندن فیلمنامه ندارم.»
اما درباره فیلمنامه های دیگر فورا یادداشت بر می دارم. اگر فیلمنامه ای را نتوانم تمام کنم، مطمئن می شوم برای من نیست.
این موضوع ربطی به خوبی یا بدی متن ندارد؛ فقط به این معنا است که جای من در این فیلم نیست.
اما درباره «دختر بچه»، آن را از ابتدا تا انتها خواندم و بعد تنها با او تماس گرفتم و گفتم:
«خب، چطور آن را درست کنیم؟ چه کار کنیم؟ حالا بگو چکار کنم.»
ما همچنین درباره این که فیلمنامه چه احساسی در من ایجاد کرد، ایده ها و سوالاتی داشتم؛ خیلی باهم صحبت کردیم که با آنچه تبدیل به فیلم شد متفاوت بود.
فیلمنامه ای که من خواندم اولین پیش نویس بود یا فکر می کنم یکی از اولین پیش نویس های او بود که هنوز در مرحله شکل دهی بود.
چیزهایی در آن وجود داشت که من و شما می توانیم در زمان دیگری درباره آن ها صحبت کنیم؛ اما حضور در آن زمین و ورود به این پروژه از طریق این شیوه بسیار زیبا بود.
زیرا بارها وارد پروژه ای می شوید که پیش نویس نهایی فیلمنامه را می خوانید. بدین ترتیب، چیزی برای جابجایی یا حذف و تعدیل وجود ندارد.
این فیلمنامه هنوز در حال حرکت بود. اگرچه ایده ها بسیار محکم و ساختار اثر بسیار محکم بود.
زمانی که در حال خواندن فیلمنامه دختربچه بودید آیا این جمله راگفتید: «ترسناک است؛ یعنی باید در آن بازی کنم؟»
نه! این موضوع برای من خیلی ذهنی است. خیلی روشنفکرانه است. من به وجد آمدم.
من از صحنه ها و چیزهای واقعی هیجان زده شدم و بعد ترسیدم. تقریبا به بازخورد تماشاگران فکر می کردم.
من فقط رومی را دوست داشتم. یعنی ساموئل را دوست داشتم.
همیشه غافلگیرم میکرد، چون هر چیزی که فکر میکردم قرار است باشد، نبود. من واقعاً اسیر آن شدم.
وقتی داشتم آن را می خواندم، رومی بودم. قضیه کاملا درونی بود. اصلا فیلم، یک اثر درونی است و پاسخ من به آن نیز همین بود.
سپس مثل این بود: «خب! چگونه این کار را انجام دهیم؟» چیزهایی وجود داشت که من می گفتم «خدایا، من این را نمی فهمم»، زیرا رومی نمی فهمید که چه کار می کند.
بنابراین تصاویر عجیبی وجود داشت که می گفتم: «یعنی چه؟» وقتی فیلمنامه را خواندم به این موضوعات فکر نکردم.
من عاشق پاسخ های مختلفم… و حالا با تماشای فیلم میتوانم قانع شوم، میتوانم بگویم: «آه، جالب است». اما من در ابتدا چنین حسی را تجربه نکردم.
وقتی مردم شروع به بیان اندیشه هایشان کردند؛ با خودم می گفتم: «خب! او چگونه این کارآموز را استخدام کرد؟ او برای این شرکت رومی کمی بیش از حد شلخته است.»
وقتی این اتفاق در حال رخ دادن بود، میگفتم:
«آیا او واقعا خودش را در شرکت جا کرد؟ زیرا رومی قبل تر او را دیده بود و در یک مقطعی زودتر با او ملاقات کرده بود. آیا دچار وسواس شده بود؟» چه کسی می داند؟
همیشه فشار کشش وجود دارد. و هالینا پاسخهای محکمی برای این سوالات داشت، در حالی که من همیشه از پاسخ دادن به این پرسش ها اکراه دارم؛ زیرا معتقدم مخاطبان باید مشخص کنند چه چیز درست است و چه چیز نه.
درست مثل زمانی که می روید و یک نقاشی را می بینید و می گویید «خب! حالا دیگر به نظر می رسد» یا «الان من به شکل دیگری به آن پاسخ می دهم» یا «به چیزی که از آن آزرده شدم، حالا گرایش پیدا کرده ام.»
این همان چیزی است که هنر را جالب می کند، این که بعد از آن در حال بحث و گفتگو هستید.
دو انسان به طور همزمان یک فیلم را تماشا کرده اند و مغزهای شما در مسیرهای کاملا متفاوتی می رود. من تصور می کنم این هدف نهایی یک هنرمند است.
شگفت انگیز است؛ بله. من در فیلم هایی حضور داشته ام که این کار را انجام داده اند. دختربچه یک نسخه افراطی از آن است، احتمالا برای من افراطی ترین.
می دانم که گفته اید «چشم های تمام بسته» بیشتر فیلمی مردانه با قهرمان مرد است.
خب، ازدواج! فیلم درباره ازدواج بود.
اما بدیهی است که من در یک حوزه متفاوت بودم. من بخشی از داستان او بودم و حالا 20 سال بعد، دختربچه یک چیز دیگر است.
آن ها فیلم های بسیار متفاوتی هستند. دور غم و فقدان و رابطه جنسی و خیال و آرزو و اشتیاق حلقه زده ام. چیزهایی که جالب هستند.
منظورم این است که من عاشق معامله در قلمروهای مختلف هستم، مانند «گودال خرگوش».
جایی که تقریباً درباره جهان های موازی است و می خواهم در یک جهان موازی وجود داشته باشم؛ زیرا این جهان دردناک است.
به قول خودم من عاشق فیلمسازانی هستم که دیدگاه های فلسفی دارند.
منبع: وریتی
7 ژانویه 2025